۱۳۸۳ آذر ۲۴, سه‌شنبه

هفته خاکستری

هفته خاکستری

شنبه:


خاکستر سیگار رو ریخت توی دستش.جاسیگاری رو چند لحظه پیش پیشخدمت از جلوش جمع کرده بود،آخه کافه داشت تعطیل می شد.کمی که منتظر شد و دستگیرش شد که دیگه خبری از جاسیگاری نخواهد بود ، خاکستر سیگار رو یدفعه قورت داد. وقتی اینکارو می کرد داشتم نگاش می کردم.تو چشاش یه تمنایی بود همراه یه شوق خاص. حدس می زنم که بخاطر این شوق داشت که کاری جالب و غیر قابل پیش بینی انجام داده بود،و از این رو تمنا داشت که شوقش بیشتر بشه.یعنی من بپرسم که: اِاِاِ ! چرا خاکسترا رو قورت دادی و اون توضیح بده که چرا.اگه حوصله همیشگی رو داشتم حتما ازش می پرسیدم چون عادت ندارم تو ذوق آدما بزنم ولی اونروز حوصله نداشتم،در ضمن حالم از اون کافه و آدماش هم بهم می خورد،اصلا واسه همین یه مدت زیاد اونجا می رفتم،که حالم یکم بهم بخوره. لذا بدم نمی یومد یکمم اونا حس متقابل به من داشته باشن.آخه من خوب می تونم حال ِ بقیه رو بهم بزنم.


یکشنبه:


خاکستر سیگار را ریخت توی جعبه پیتزا.


{موسیقی پخش می شود}


اوه!اوه!اوه! این خیلی معرکه است.داغونم کرد!دیوونه میشه آدم.اینجا رو ببین.وای!من نمی دونم این دیوونه چجوری...این پست مدرن رو تموم کرده.اینو باید داشت.


اینجاش خیلی ضد نیچه ایه.منکه خیلی حال کردم.می دونی اصلا بنظرم نیچه همش زر زده.این کتابش تهه فلسفه ست.آدم باید اینارو بخونه.


آخ!این پاشنه کفشه که اینجا هست،همش فرویدیه.آخه می دونی که فروید چی گفته؟!گفته پاشنه کفش زن واسه حسادت به آلت ِ مرده.بابا یه کم کتاب بخون.اینارو باید داشت.


آخ!آخ!اینجاش خداست،گوش کن:آتشم زد،سوزاندمش!!! نمی دونی این یارو عجب قفلیه!قفلیش به کنار،اصلا فازش خداست.


...کش من نمی دونم اینارو چجوری نوشته!کتابش اصلا می پکونه،اینو باید داشت.

...


عجب موسیقی خوبی بود پسر!چند؟!!!


راستی ارسطو،اون دختر جندهه چی شد؟کارشو ساختی؟اینارو باید داشت!!ببخشید منظورم اینه که باید کرد.آره خلاصه.فلسفی هم که نگا کنی باید کرد.ببین فروید چی گفته.


دوشنبه:


خاکستر سیگار رو از شیشه ماشین بیرون تکوند.خیلی عادی گفت : من برنامم صد در صد کاندوم ِ با نفری...اگه اینکاره نیستین منو پیاده کنین،من به این پول احتیاج دارم.اگه احتیاج نداشتم تو این سرما بیرون نمی زدم.


/ تو چرا انقدر ساکتی؟داری نقشه می کشی؟


\ می دونی،بعضی وقتا آدم نمی خواد واقعیت رو انقدر برهنه ببینه


/ حالا که چی؟


\ ولش کن.هیچی.


/بهت حال می دم،قول می دم.نگران ِ اونش نباش. برا تو هم کمتر می گیرم. حالا بریم؟


سه شنبه:


خاکستر سیگار رو ته ِ کفشهاش حس می کرد،مال ِ بیخودیهای دیشب بود.پابرهنه کلی تو سرما دویده بود،کفشها زیر ِ بغل.بعد هم نشسته بود و سیگار کشیده بود،سینه اش سوخته بود،اونم از لجش خاکستر سیگار رو خالی کرده بود تو کفشها و بعدم پوشیده بود و رفته بود سر ِ فوتبال:


ممد!..ده!پاس بده!دهنت...!


بابا چشا کورتو وا کن!مگه نمی بینی!حالا بذا من داور شم!اصلا چشات کوره انگار!


خفه بابا!تو که ندیدی انتر!زرت و پرت نکن می زنم تو پوزت!


...


بچه ها ای ولا!ممد یه آبمیوه بریم بزنیم!نوکرتم،ها ها ها!

چهارشنبه:

خاکستر سیگار رو روی هوا بین ِ جاسیگاری و جام ِ شراب تکوند.بدنش می لرزید.صدای موزیک درونش رو شخم می زد،بذر می کاشت. شعر حافظ با شهیق گریه ش طنینی خاصی داشت: ترسم که اشک در غم ما پرده در شود...


پنج شنبه:


خاکستر سیگار رو یواشکی پشت ِ مبل تکوند،چراغها نیمه روشن بودند،مثل رابطه هاشون


/ باز شوق یوسفم دامن گرفت


دو نفری وارد دایره شدند


اولی دایره زد،دومی به گرد دایره چرخید


دایره دست می زد


/ ای دریغا نازک آرای تنش،بوی خون می آید از پیراهنش


شانه هاشان تکان می خورد


رعشه های گریه ی بیخودی نبود،به گرد دایره می چرخیدند،دایره را بسته بودند


گرد دایره خوش بودند،نور فلاش چشمم را می زد


/ ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور


...

جمعه :


حرف ِ تازه ای برام نداشت.هر چی بود پیشتر از اینها گفته بود.





























هیچ نظری موجود نیست: