۱۳۸۲ خرداد ۶, سه‌شنبه

کوزه

کدامین صدا،کدامین ناله و ضجه،کدامین آهنگ،کدامین عکس و تصویر،کدامین فیلم یا کتاب می تواند حدیث زندگی ما را روایت کند؟کدامین منطق قدرت توجیح آنرا دارد؟کدامین پاداش قدرت جبران آنرا؟کدامین مرهم قدرت شفای آنرا؟کدامین حنجره قدرت فریاد آنرا؟

کدامین آرش بر قله رفیع غیرت تیر آگاهی بر کمان فهم و معرفت خواهد نهاد تا سرحد بودنمان را گسترش دهد؟تا سرحد دردهامان را کاهش دهد؟

گوشم را به کدامین صدا بسپارم تا وجودم را نخراشد؟نگاهم را به کجا بدوزم که نلرزم؟

دلم برای این کوزه قدیمی می لرزد،نگرانم،این کوزه آنقدر در زیر آفتاب له له زده که هزاران ترک برداشته،ظرفیت نگهداشتن آب را ندارد،هرگلی در آن بگذاری خشک می شود،جز گل بیابانی،جز خار و گون.

این کوزه آب می دهد،همگان می پرسند جنس خاک این کوزه چیست؟این خاک را در کجا می توان یافت؟کدامین کوزه گران نقش بر آن زده اند؟کدامین دستها آنرا شکل داده اند؟

هرچه می جوییم از جنس این خاک نمی یابیم،گویی گامهای آلوده جنس خاک را عوض کرده اند،اب دهانها حرمت آنرا شکسته اند و بارانها املاح آنرا در اعماق زمین به درختانی سپرده اند که اکنون یا خشکند یا بی تنه.

با این خاک کوزه ای درخور آنچه باید نتوان ساخت ؟آب درون آنها بوی تعفن می دهد.

کوزه گران چه؟انها شاید قدری از این خاک داشته باشند.

در اینجا دیگر کسی کوزه گری نمی داند.نسل کوزه گران منقرض شده است.

آری،جام بلورین!

ولی این مردمکان که جام بلورین نمی شناسند،مبادا جام را بشکنند،مبادا خرده هایش در پاهاشان برود،در چشمهاشان،مبادا برخی چهره کریه خود را در آن ببینند؟

پس چه کنیم؟

به کنار رود برویم و سر در آب کنیم و بنوشیم.

اما رود چون قبل آرام و کم جریان نیست،مبادا ما را با خود ببرد؟

مبادا آبش را مسموم کرده باشند،ما را همیشه ترسانده اند،همیشه در اضطراب بوده ایم.

پس چه کنیم؟

می توان از اشک خود را سیراب کرد،اشک باران،شنیده ای؟

آه که چه موهبتی است گریستن.ولی از بی صدا گریستن خسته شده ام،از آهسته گریستن.

باید جایی بیابم که آنقدر باران ببارد که اشکهایم را کسی نبیند،جایی که برای گریستن دلیل نخواهند،آنرا بیماری ندانند.

آه که چه موهبتی است گریستن.

این دگر نقل و حکایت نیست

و بگویم نیز و خواهم گفت

حسب حال است این،شکایت نیست

هر حکایت دارد آغازی و انجامی

جز حدیث رنج انسان،غربت انسان

آه،گویی هرگز این غمگین حکایت را

هرچها باشد،نهایت نیست!

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه

تلخکام

چقدر خویشتن را زندگی کرده ایم؟چه میزان گذاشته اند که از مرز دغدغه های هرروزه فراتر رویم؟از مرز تاسف خوردن بر دیروز،فشار و تشویش امروز و ترس و اضطراب فردا؟لحظات کمی خود را زندگی کرده ایم و شیره ناب بودن را نوشیده ایم،مست و خراب از طرفه معجونی مزخرف،افتان و خیزان دست بر در و دیوار روزها می کشیم،پنجه می ساییم،نه چون دری بگشاییم بل چون سایه ی دری را شاید لمس کنیم که در آرامش بودنش ذره ای این جان ملتهب را مرهم نهیم،در حال تقلا بسوی هیچیم،چشمهانان را فقط تاریکی نوازش می دهد،دستهامان نیز از اینرو فقط در و دیوار می سازد:بی پنجره،بدون در!

سعی می کنم که دلم نسوزد،ولی اینان ما را بسوی قهقرا می برند،بسوی نیستی،روحمان را ذلیل می کنند،پست و حقیر،بودن در میان چاردیواریهای متعفن را برایمان عادت می کنند و وای بر انسانی که روحش به اینگونه زیستن خو کند،که کرده ایم.

وای بر نسلی که کرکس وار زیستن را خو کند و جز شکار لاشه های مرده چیزی در غایت بودنش نمایان نگردد،نسل آدمی گویی رو به زوال می رود و ما نیز که در این میانه همواره بیشترین پیشرفت را داشته ایم:در عقبگرد،در پسرفت.

خوابی عجیب پلکهامان را نوازش می دهد،سنگینی تاریخ گویی بر پشت پلکهامان فشار می آرد که آنها را بر هم نهیم،ما که عاشق رویاییم چرا به قله های رفیع و مفتوح گذشته پناه نبریم؟ما که افسون افسانه ایم چرا پلک بر هم ننهیم و شیرینی آنچه را تخیل می کنیم مزمزه نکنیم؟

ژکانان اما تلخکامان ابدیند،آن شیرینی هزاربار بیشتر ذائقه مان را می آشوبد،کسی چه می داند؟اصلا از کجا معلوم که شراب ما تلخ است و قند آنان شیرین؟

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

چرا کتاب بخوانند؟


چرا کتاب بخوانند؟

کودک کتاب می خواند،کودک کتاب را همبازی تخیلات خود می کند،با کتاب سرمست از دنیای پاک کودکانه خود می شود،دنیایی که در آن برای همه چیز پایانی خوش متصور است،در آن قهرمانانی هستند که کودکان به آنها عشق می ورزند،برخی کودکان داستانهای آهنگین را بیشتر می پسندند،اوج و حضیض کلمات و بازی آنها جانشان را نوازش می دهد،بهرحال کودک کتاب را جولانگاه تخیلاتش می یابد و همگام با دنیای کودکیش،خوگرفتن با کتاب و کتاب خوانی از اینجا شاید پایه ریزی شود.

نوجوان کتاب می خواند،او شاید بیشتر به کمیت توجه دارد تا کیفیت،او عطش خواندن دارد،آری نوجوان در جواب این سوال که در اوقات فراغت چه می کنید؟خواهد گفت که کتاب هم می خواند،نوجوان شاید کتاب مبتذل و بی-مایه بخواند،ولی این خود شروعی بسیار خوب است، بیشتر نوجوانان حتی کتابهای بی - مایه هم نمی خوانند لذا در این بین، این قشر خود گامی به جلو برداشته اند،معتقدم که بی مایه ترین کتابها نیز خود چون فرهنگ کتاب خوانی را با خود دارند موثرند، همانطور که معتقدم دانشگاه برای افرادی که در آن از لحاظ علمی هیچ نیاموزند به نوبه خود تاثیر گذار است،حتی بدترین دانشگاهها زیرا دانشجو شدن و بار این لفظ خود تاثیرگذار است،همینطور است کتابخوان بودن،حتی کتابهای بی مایه،مسئله براحتی مسئله تکامل ذهن و اقتضای سن است،چند جوان 10-15 ساله می شناسید که پینک فلوید گوش کنند؟Tool؟Anathema؟اما منصور و شهرام شبپره و اندی حتما گوش می دهند،اما این دگردیسی آغاز خواهد شد.

پسر جوان کتاب می خواند،شاید احمقانه می خواند،و برای جلب توجه و عرض اندام،ولی چه بسا که بسیاری از جوانان برای نیل به این هدف،کارهایی پست تر مرتکب می شوند،دغدغه هایی احمقانه تر دارند:تیپ،قدرت مانور با ماشین،قدرت چرت و پرت گویی برای جذب دختران،میزان مایه داری،میزان گندگی عضلات،...

پس باید برای آنان که از روی جلب توجه کتاب می خوانند کف زد،لا اقل در میان آنان داشتن اطلاعات یک ارزش است،یک برتری است و این خود ارزشمند است،خود نطفه ای است که شاید به نوزادی بدل گردد که کتاب را بخاطر عشق به کتا ب می خواند،عشق به جستن و یافتن ،لا اقل اینکه برای جلب اذهان از چنین وسیله مقدسی استفاده کرده اند و باز معتقدم که این خود مشوقی است برای درجات بالاتر،نوجوانی که با تکیه به مطالعاتش به فتحی نایل می شود چه بسا انگیزه اش قویتر گردد و تدریجا از این مرحله نیز فراتر رود.

دختر جوان کتاب می خواند،شاید چون دختر جوان مولفه های ظاهری جذب و جلب توجه را بیشتر از پسران دارد کمتر از روی خودنمایی کتاب بخواند،دختر جوان شاید بیشتر کتابهای احساسی بخواند،برای ارضای دمشغولیهایش،برای تلطیف جو خشن پیرامونش،شاید دلیل این باشد که بیشتر کتابها جنسی مردانه دارند،دنیایی مردانه دارند،شاید کمتر جولانگاه اندیشه های موردنظر آنان باشند و می دانیم که لا اقل اندیشمندان و فیلسوفان کمتر نظری به عالم زنانگی انداخته اندو از دیدگاه فمینیستها دیدی عادلانه به این مقوله ندارند.

بهرحال به گمانم هریک از افراد فوق به دلیلی معطوف به کتاب و کتاب خوانی شده اند،هر یک در جستجوی گوهری که شاید آن آن گوهر ناب و اصیل نباشد ولی چه بسا این جستجو آنان را به ژرفایی جدید ببرد،به شناختی کاملتر و واقعی تر برساند و معتقدم که کتاب این جذبه و کشش را داراست.