۱۳۸۴ مرداد ۱۴, جمعه

شکارنده - شکاریده ها

پیش نویس: چیزی در سرم بود،شاید از چهار شنبه،و چیزهایی دیگر به آن اضافه شد آنگاه که دیشب روی وب چند نامه و نوشته را خواندم و حالی به من دست داد که شاید نزدیک به چهار سال از آن فارق بودم.هه!یاد آژانس شیشه ای افتادم،همان حال بود و همان حدیث شیشه و مشت. کاش شیشه ای در کار بود و شکستنی، اما تنها قلم یافتم و نوشته ای که... . این نوشته را به جای آن گذاشتم گرچه هنوز تمام و پخته آنجور که می خواستم نبود،اما باید جلوی خودم را می گرفتم.


شکارنده - شکاریده ها:
شکارنده - شکاریده ها فاکتهایی هستند که پذیرفته شده اند،چیزهایی که خویش را تحمیل کرده اند،چیزهایی که گریز از آنها و رد آنها مسخره است،بیهوده است،چیزی شبیه ِ یک بازی ِ خودارضایی است،شبیه انگیزه ای مزخرف برای توجیه ِ چیزهایی مزخرف تر.رد آنها درست شبیه ِ همان اداهای برزگسالانه و ژست های روشنفکرانه است که با آن می کوشند بوی گند ِ زندگی و شخصیت های سطحی و مضحک و کودکانه خویش را رفو کنند.همان اطوارهای خرکاری و خرخوانی و وقت نداشتن و درگیر ِ هزار کار گونه گون بودن بی آنکه هیچ کدامشان به انجام برسد،بی آنکه هیچ کدامشان عمق و اثری داشته باشند، همان اداهایی که از دل هرچیز ِ بی اهمیتی می خواهند فلسفه و بارت و فروید و غیره بیرون بکشند غالبا بی آنکه حتی آنها را بشناسند یا بفهمند. عریانی ِ این شکارنده – شکاریده ها بسیار گزنده است و پذیرش آنها نیاز به رهایی از دنیای خام ِ کودکانه و جو گیری ِ روشنفکر ِ جوان ایرانی دارد . شکارنده – شکاریده ها واقعیت هایی هستند که در محدوده اختیار و اراده ما که بسیار به قدرتش ایمان داریم ،محدودیت هایی را ایجاد کرده اند.آنها جبر ِ زمان و مکان و هستی و نگرش ِ ما به پدیده ها هستند،جبری که ناقض پویایی و اراده ما نیست بلکه در غالب آن، این اراده و زایش شکل می گیرد. شکارنده – شکاریده ها درک واقعبینانه ما نسبت به محیط است، و اینکه ما شکاریده ایم این اصل را که این فاکتها شکارگران ِ ما هستند خود گامی بلند در راستای رهایی از بازیچه های مخدر و بیهوده ذهن و زندگی ماست.گامی که نیاز به دریدن بسیاری از رویاهای کودکانه و خام دارد.گامی که بسیار معلق است.ما صید ِ این شکارگر نیستیم،ما با شکاریدن ِ ایده های این شکارنده پیش از شکارگری لذت ِ صید ِ صیادانه را از او گرفته ایم.در او دیگر لذت ِ صیادی ِ صید نیست،او تنها می تواند به نابودی و کشتن بیاندیشد که هیچگاه لذت ِ یک صید را برایش به ارمغان نخواهد داشت.ما بدین سان با شکاریدن ِ ایده او تصویر ِ فرار و لذت ِ فریب و نیرنگ و تسلط را از او ربوده ایم.او تنها می تواند نابود کند اما در نبردی که بی شک بسیار طاقت فرسا و عاری از لذت های شکارگری است.ما صیاد ِ لذت ِ صید این صیادیم و او صید ِ صیادی ِ ما را با صید ِ جان ِ ما جبران خواهد کرد،بی هیچ لذت ِ دام افکنی و صیادی.


- اینکه چه بخشهایی از زندگی خودآگاه است و چه بخشهایی ناخوداگاه پرسش قشنگی است!و آنکس که در مقام پاسخ گویی باشد بسیارقشنگ تر خواهد کوشید که گمان کند اغلب در زندگی ِ تکراری خویش خودآگاه بوده است. و بخشی از آنان که به هر دلیل کامشان را به گرم – بوسه ی ِ تلخ ِ جام نسپرده اند خواهند گفت که هنوز ِ نیاز آنرا حس نکرده اند،که کنجکاو نبوده اند،که نمی خواهند اینگونه ناخوداگاه گردند و احساساتشان ناخالص گردد،که می خواهند هوشیار و بیدار زندگی را پاس بخشند و نگهبانان ِ عبوس ِ آن باشند. آنها ناهوشیاری و ناخالصی ِ مستی ما را نکوهش می کنند اما هیچگاه ناخوداگاهی ِ گاههای بودنشان در یک جمع روشنفکری و کافی شاپی(شوکایی)، گاه ِ هم کلامی با دخترکی اغواگر و دلربا و ماسک بر چهره کشیدن،گاه ِ سخنوریهای تابع جو در یک جمع و جو گیریهای دیگر و ... را نمی بینند و نمی فهمند.آنها نمی دانند که گاههای ناخوداگاهی که تابع شرایط روانی و زیست – محیطی هستند بسیار قوی تر و غالب تر از ناخوداگاهی ِ ما به گاه ِ شادنوشی( یا به قول دوستی سوگ نوشی) هستند، و دیگر اینکه ناخوداگاهی که آنها در این حالت برای ما متصورند بسیار ناب تر از ناب ترین گاههای خودآگاهی ِ آنها به گاه ِ زیستن است.


عشق و سرمستی ِ عاشقانه را تنها با رعایت فاصله ها می توان تعریف کرد.وجود آنها را می توان همچون سرابی موهوم در دوردست که البته بسیار هم زیبا و خیال انگیز است تصور کرد،قرار نیست که زندگی مطابق واقعیت ها و شدنیها شکل گیرد،قرار نیست شبیه ِ فیلمی مستند باشد،قرار نیست تمام چیزهای باارزش زندگی ماندنی و ابدی باشند.زندگی را می توان در ساعتی،دقیقه ای و حتی ثانیه ای خلاصه کرد،فشرد و عصاره اش را نوشید. زندگی تلاش برای رسیدن به ایده آلهاست،ایده آلهایی که بسته به تنومندیشان به جای می مانند یا در هم می شکنند. اما باید این نکته را نیز لحاظ کرد که رویاها و خیالها و خیال بازیها را در محدوده خودشان زیست کرد.


برای تحمل انسانها همواره باید فاصله ها را لحاظ کرد،و برای تحمل چیزی به نام ِ رابطه. در آن صمیمیت هایی که حاصل افزایش گاههای باهم بودگی و ساعتهای خوش گذرانی و خالی کردن ِ دلتنگیهای شیء واره و دخترانه و افزایش شباهتهاست نشانی از پویایی و اندیشه یافت نمی شود.


پیشتر نوشته بودم که قضاوت حق همگان است گرچه شان همه کس نیست.آری!اما براستی چه کسی است که در روز هزاران بار به قضاوت ننشیند؟ما متهمیم که قضاوت می کنیم،که بلند و تند و گزنده و بیرحمانه قضاوت می کنیم،و متهمیم که چگونه به خود اجازه می دهیم که اینگونه انسانها را قضاوت کنیم ؟اما براستی کیست که قضاوت نمی کند؟ همه در حال قضاوتند اما شاید حکمهاست که این صحنه قضاوت همگانی را مرزبندی می کند. ما بلند و رسا حکم می دهیم چون در این میانه پارادایمی برای خویش برگزیده ایم ،پارادایمی که در آن به اصالت و اندیشه و انسان ایمان داریم و هرزگی و انبوهگی و عادت وارگی را می سپوزیم. ما جهت گیری آغاز کرده ایم و در این راه به تقابل با بسیاری چیزها برمی خیزیم،ما ساده و سرسری از کنار چیزها نمی گذریم و توریست وار و جوگیرانه به استقبال پدیده ها نمی رویم. ما تند حکم می دهیم ،ما در حین حکم دادن فریاد می زنیم چراکه به گاه ِ نگریستن،گوش سپردن و ... بسیار اذیت می شویم،از دیدن ِ هر صحنه و هجا از هزاران ِ این آشفته بازار برمی آشوبیم و قضاوت بلند ما همان اعتراض و عکس العمل درد ماست. آنها که در کنار هم خفته اند یکدیگر را با سنجه های عاری از دقت و اندیشه ورزی به قضاوت می نشینند،از آنجا که همه به هم شبیهند و الگوهایشان همه در دنیایی عروسکی و کودکانه شکل می گیرد تفاوتها تنها به اختلاف حجم و ارتفاع و رنگ و بو و ادا تنزل می یابند،و آنها حاصل این قضاوتها را به آرامی در گوش هم زمزمه می کنند و بیشتر به هم شبیه می شوند و ندار.آری!نزدیک ترین راهها از چکاد است به چکاد یا از مغاک به مغاک.