۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

Christmas Party

چیزی بی شک از خصلتهای متعارف انسانی در من دچار نقصان است. این تجربه ای است که بارها و بارها تکرار شده و گرچه از اولین باری که رخ داده تا اکنون چیزهای بسیاری در من تغییر کرده اما این حس مالیخولیایی همچنان به قوت روز اول یا شاید حتی به شدت بیشتری در من جریان دارد. گاه هایی که بیشتر از همیشه حس خارج بودن از جریان می کنم، حسی که آزاردهنده که نه اما به شدت هشداردهنده است، گاههایی که به شدت نیاز به تنهایی شخصی ام دارم، گاههایی است که دیگران را بطور معمول از لذت و خوشی داشتن جمع و تفریح و موسیقی و رقص و همدم سرشار می کند، و من آرام آرام تهی می شوم، صبرم کم می شود و بدنم آرام آرام کرخت می شود. یا به خنده های هیستریک ترسناکی که معنای بیرونی اش برای مخاطبم ظاهری متضاد دارد پناه می برم یا پیاله ای که همه را واگذار فراموشی و سرخوشی مستانه ای کنم که در حال هشیاری در تقلید نقشش به شدت ناتوان ام.

خصلتهای بسیاری در من هست که هیچگاه نمی دانم آینده چگونه نقشی بر آنها می گذارد، و درنظر گرفتن امکان تغییرشان برایم کاری دشوار نیست، اما بعد از بارهای متعدد تجربه این حس جنونی که همیشه اتفاقا در گاههای خوشی های اینگونه به سراغم می آید، تقریبا باور دارم که توانایی زیستن این جنبه از زندگی متعارف انسانی را ندارم، که در احساس هرگونه خوشی در چنین گاههایی نا تنها عاجزم که حتی تمنایی کوچک برای احیای این حس ندارم. در چنین گاههایی تنها به اتاقم فکر می کنم، به موسیقی که باید در خود جاری کنم تا همه سختی هایم را بزداید، و نگاه می کنم. نگاهم اما بر روی رقص زیبای فلان بانو نمی افتد نمی دانم چرا، یا روی چهره خوش تیپ فلان آقا. نگاهم از روی همه این تصویرها سر می خورد روی چهره دخترکی که لیوانها و بشقابها را روی هم می گذارد، که ریخت و پاشهای ما را جمع می کند. نمی دانم از این شادی و خوشی فراگیر و مهیج چرا چیزی به او رخنه نمی کند که نگاهش اینچنین مات مانده. 

به نورهای رنگارنگی که روی زمین براق انعکاس داشتند نگاه می کردم، دوستی بعدا گفت که فلانی زیر همین نورهای رنگارنگ به نظرش چقدر جذاب آمده، و من فکر کردم که دقیقا در همان لحظه ای که او برایم تعریف کرده من هم فلانی را نگاه می کرده ام و چقدر نگاهش برایم خالی از چیزی بود که زمانی گمان کرده بودم هست، و چقدر فلانی برایم غیر جذاب آمده. من اما گویی درگیر سوژه نگاه غیر انسانی اش بوده ام و او درگیر ابژه صورتش.

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

فوتبال


پیش نویس: لابه لای پوشه های خاک نخورده و صاف الکترونیکی بود، باشد اینجا تا عزمی جزم شود و بروم خانه جدید به زودی
.


کمتر پدیده ای را همچون ورزش و بالاخص فوتبال سراغ دارم که اینگونه طیف هایی با زمینه هایی گاه بسیار متفاوت را بدین سان شیفته و مجذوب سازد. به عنوان مثال در عرصه سینما یا موسیقی، تقریبا افراد با توجه به زمینه های مختلف و نگرشهای خاص خود انتخابهای مختلفی نیز دارند. جنبه ای از فوتبال که اینگونه افراد گوناگون و متفاوت را شیفته خود می سازد قواعد و سیستمی است که بر این بازی حاکم است، از طرفی یک هارمونی ِ بسیار جالب میان تواناییهای فردی و جمعی که در چارچوب ِ مجموعه ای از قوانین که بسیار محکم و جدی هستند شکل گرفته است،و نکته مهم در این است که این قوانین هیچگاه محدود کننده جذابیت های بازی و خلاقیت های بازیکنان و نتیجه بازی نیستند،درست مانند جبر ِ زمان و مکان و هستی نسبت به زندگی انسانها که هیچگاه ناقض اراده و شگفتیهای آدمی و لحظات ناب و جذاب نمی باشد. فوتبال مرز ِ هماهنگی و تعامل میان ِ توانایی ِ فرد و جمع است و در این میان هیچ کدام بدون دیگری قادر به نیل به هدف (Goal) نیستند، تنها آنگاه که این هماهنگی در حد مناسب خویش برقرار شود رسیدن به این هدف میسر خواهد بود. ایده های فوتبال بسیار شبیه زندگی ِ روزمره انسان است و از این رو در کنار تمامی این عناصر ،همواره عنصر ِ شانس یا بد شانسی، و یا قضاوت اشتباه و مغرضانه نیز وجود دارند و بدین سان همیشه هم حق به حقدار نمی رسد، اما از آنجا که همواره هزاران و یا شاید میلیونها نفر تماشاگر حاضر در صحنه وجود دارند لذا چیزی که بیشتر در فوتبال اهمیت دارد یک بازی زیبا است تا یک برد پرگل، مسیر نیل ِ به هدف است تا هدف. شاید در عرصه اعداد و ارقام و تابلوها و کاپ ها و لقب ها این عناصر قضاوت و شانس نقش داشته باشند و تنها تعداد گلهای زده و خورده مهم باشند و تیمی را بر تیمی برتری دهند اما همواره تماشاگران بدور از این عناصر و القاب به زیباییها،تواناییها و خلاقیت ها می نگرند و بر این اساس تیمها و بازیکنانشان را قدر می نهند، و این است نکته ی ظریف و مثبتی که فوتبال را از زندگی ِ روزمره آدمیان زیباتر،جذاب تر و عادلانه تر می سازد: جایی که سنجه ها و نگاهها همگی خیره به میدان حضور دارند و تنها بر اساس تواناییها و خلاقیت ها و اخلاقیات ارزش گذاری می کنند، نه حرکات ِ فردی ِ تکنیکی و دریبل ها و تکرویهای محض را می پسندند و نه یک بازی ِ جمعی ِ تهی از خلاقیت های فردی را، و حتی اعجوبه ای مانند مارادونا بدلیل عدم پایبندی به اخلاقیات و ارزشهای انسانی با تمام ویژگیهای استثنایی اش از جایگاهش به زیر کشیده می شود.در میدان ِ فوتبال و از دید فوتبال دوستان چندان مهم نیست حتی اگر خدای ِ بازی (داور) و رسولانش(کمک داوران) و عناصر شانس و اقبال (دیرک دروازه و برخوردهای تصادفی) نتیجه ای دیگر رقم بزنند، آنچه مهم است یک بازی ِ فوتبال زیباست. نکته بسیار جالب و برتری دیگر در خصوص فوتبال نسبت به زندگی ِ روزمره انسانی وابستگی کم آن به مسائل اقتصادی و مالی و قدرت است. در عرصه فوتبال ثروت و فقر و قدرت سیاسی کشورها چندان تعیین کننده نیست ، چیزی که در این میان مهم است تواناییها و تکنیک های فردی در کنار عشق و علاقه بازیکنان است( که تا حدی اکتسابی و تا حدی ذاتی است) که باید در اختیار یک کار ِ گروهی و تیمی درآید،و آنچه در این میان بسیار واضح است این است که ظهور این تواناییها نیاز به سرمایه و ثروت چندانی ندارد و همانگونه که می بینیم کشورهایی بسیار فقیر و کم درآمد نظیر برزیل و آرژانتین در عرصه فوتبال بسیار خوش درخشیده اند در حالیکه ابرقدرت دنیا، ایالات متحده ، با تمام سرمایه و قدرتش هنوز نتوانسته ازپس این مسئله برآید. بدین ترتیب وجود این جنبه های ظریف و زیبا در فوتبال باعث می شود که اینگونه به ورزشی پرطرفدار و جذاب تبدیل شود. ایده های فوتبال به گونه ای همچون ایده های زندگی ِ انسانها هستند اما وجود جنبه هایی بسیار جالب و ظریف باعث می شود که حتی برخی جنبه های منفی و ناعادلانه زندگی نیز در آن حذف شود و بدین سان زیبایی و جذابیت بیشتری یابد. فوتبال شاید به نوعی ایده های یک زندگی ِ ایده آل را برای انسانها به همراه دارد، ایده ها و ویژگیهای یک زندگی که همه انسانها آرزوی آنرا دارند.