۱۳۸۲ دی ۷, یکشنبه

گرگ بیابان

*امروز می خواهم چیزی را با تو در میان بگذارم،چیزی که مدتهاست که می دانم و تو هم می دانی و شاید هنوز آنرا به خودت نگفته باشی.حالا آنچه را از خود و تو و سرنوشتمان می دانم می گویم.تو،هاری،برای خود هنرمند و متفکر بوده ای،مردی بوده ای سرشار از شادی و ایمان،هیچگاه از جد و تلاش در راه رسیدن و وصول بآنچه بزرگ و لایزال است باز نایستاده ای و بآنچه نیمه زیبا و حقیر است دلخوش و خرسند نگردیده ای،اما هرچه بیشتر زندگی تو را بیدار کرده و بخود آورده است،به این احتیاج تو بیشتر افزوده شده است و تو بیش از پیش اسیر پنجه مصائب ،بیمها و ناامیدیها شده ای و هرچه را روزگاری بعنوان چیزی زیبا و مقدس می شناخته ای،دوست داشته ای و پرستیده ای،ایمان و اعتقاد تو بانسان و بتقدیر و سرنوشت عالی ما، همه اینها ذره ای به کارت نیامده،از ارزش و منزلت افتاده و خرد و نابود شده است.اعتقاد و ایمان تو برای تنفس ،هوای لازم را در دسترس نداشت و خفه شدن نیز مرگی سخت وحشتناک است.درست است هاری؟سرنوشت تو این نیست؟

تو تصویری از زندگی در ذهن داشته ای،ایمانی داشته ای،تقاضایی داشته ای،تو آماده اقدام کردن،رنج کشیدن و فداکاری بودی و آنوقت بتدریج متوجه شدی که دنیا از تو اقدام و فداکاری و از این قبیل چیزها توقع ندارد،فهمیدی که زندگی منظومه ای حماسی و قهرمانی نیست که جولانگاه پهلوانان باشد،بلکه عبارت است از اتاق مرفه خاص بورژواها که انسان در آن به خوردن و نوشیدن ،قهوه و ورق بازی و موسیقی که از رادیو پخش می شود باید رضایت دهد و صدایش در نیاید.و هرکس که در جستجوی چیز دیگری باشد و برای کار دیگری ساخته شده باشدیعنی آنچه قهرنانی است،آنچه زیباست،کسی که شاعران بزرگ را می ستاید و دل در مقدسین می بندد دیوانه است،مجنون است و به دن کیشوت نجیب زاده می ماند...

بر من به اندازه کافی ستم رفته است،وضع من بدین منوال بوده است.تا مدتی تسکین و تسلی نمی یافتم و روزگار درازی گناه و نقیصه را در خود می جستم و با خود فکر می کردم که بالاخره باید حق با زندگی باشد و اگر زندگی رویاهای شیرین مرا به باد استهزا گرفته است،پس ناگزیر باید گفت گه رویاهای من ابلهانه و بر خلاف حق بوده است.اما این افکار مفید فایده نبود و چون من دارای چشم و گوش دقیقی بودم و قدری کنجکاوی داشتم دیده در دیده چیزی که به زندگی موسوم است دوختم،بتعمق در زندگی آشنایان و همسایگان پرداختم،در احوال بیش از پنجاه نفر و سرنوشت آنها باریک شدم و بعد،هاری!آشکارا دیدم:که حق با رویاهای من بوده است،همانطور که رویاهای تو نیز هزاران بار حق داشته اند،اما بار گناه بدوش زندگی،یعنی واقعیت بوده است...

ناامیدی تو نسبت به نحوه تفکر و تامل امروزی بشر،کتاب خواندن او،خانه ساختن او،آهنگ ساختن او،جشن گرفتن او و طرز تعلیم و تربیت او کاملا بر من روشن است،حق با توست گرگ بیابان،هزار بار حق با توست،ولی معهذا محکوم به نابودی هستی.تو بدرد دنیای ساده و راحت امروزی که بهیچ می سازد و به اندک رازی است؛نمی خوری.ادعای تو خیلی بیش ازاینهاست،تو در مقام قیاس با این دنیا دارای یک بعد اضافه هستی و بهمین دلیل است که این دنیا تو را تف می کند و بیرون می اندازد.کسی که بخواهد امروز زندگی کند و زندگی به کامش شیرین و دلچسب باشد حق ندارد و نباید که فردی از قبیل من و تو باشد.هرکس که بجای سر و صدای چندش آور طالب موسیقی باشد،بجای لذت جوئی ،خواهان شادی،بجای پول مشتاق روح و معنی،بجای دوندگی در طلب کار اصیل و درست و در عوض تفنن و خوشگذرانی جویای التهابی آتشین باشد،این دنیا برایش منزل و مسکن خوبی نیست...

*گرگ بیابان-اثر هرمان هسه(خواندنش بسیار توصیه می شود)

۱۳۸۲ دی ۲, سه‌شنبه

گزندگی

گزندگی درد دارد یا رنج؟

آری گزندگی درد دارد،اما رنج آن مربوط به ارتباط بعد از خوانش نوشتار است و در رابطه با مقدار درد.(نابرده درد، رنج میسر نمی شود!نابرده رنج، گنج میسر نمی شود)اگر درد گزندگی بسیار زیاد باشد، رنج گزندگی که موجب دگردیسی فرد می شود حاصل نمی گردد بلکه سعی می شود آن درد را توسط مسکنی(هرزگی،تخطئه،توجیه،خودفریبی) درمان کنیم{امیدوارم منظور از رنج را بفهمیم: منظور از رنج در اینجا چیزی است که مقدمه یک دگردیسی است،آنان که درد شکم یا زیر شکم دارند شاید که رنج بکشند اما ...}

دردی که به رنج بدل شده باشد می تواند پیش درآمد لذت باشد اما درد بدون رنج نه.

آیا درد بدون رنج وجود دارد؟

اگر منظور ما از رنج را یافته باشید،آری.

گزندگی شدید آنهم از سوی یک نویسنده بی چهره درد دارد اما رنج چه؟

با بقیه نوشته علی کاملا موافقم،آنچه او گفته همان چیزهایی است که من با بیان الکن خود سعی در گفتنش داشتم.

لذا ژکان بدنبال خواننده نمی گردد،آنرا تکدی نمی کند،شربت ساز شفا بخش نیست تا زهر نوشتارش را خواننده نوش جان کند و به انگبین بدل سازد.ژکان در پی توجیه گزندگی نوشتار خویش بر نمی آید زیرا او قصد گزندگی ندارد (به سبک گزنده نمی نویسد)گرچه بعضی را شدیدا می گزد،او پیامبر نیست،رسالتی در قبال انبوهه ندارد.لذا صحبت از امری چنینی مفهوم ندارد.او بی غایت می نویسد و نوشته اش برخاسته از درون پیچیده اش است،گزنده یا مرهم گون،تلخ یا شیرین هیچیک هدف نوشته او نیست لذا قادر به تبیین طعم نوشته اش نیست.

شما بچشید و به به یا اخ اخ کنید ،برایش فرقی ندارد.

آنان که آنرا تلخ و گزنده می یابند،نمی نوشند و آنان که شهد و شیرین می یابند، گوارای کامشان.

بار دیگر تعریف" ژکان و ژکیدن" را بخوانید تا بهتر دریابید.

۱۳۸۲ آذر ۲۴, دوشنبه

گزندگی

گزندگی، از خواننده نیوشنده می سازد؟

پاسخم به این سوال منفی است.نیوشنده گزیده نمی شود،نیوشنده یک نوشتار یعنی کسیکه آنرا زیست می کند و خط بطلان بر آفریننده آن می کشد از نیوشیدن نوشتار لذت می برد،بقول معروف با آن حال می کند.

گزیده شدن در اکثر موارد در انسان عکس العملی مشابه بر می انگیزد و این واکنش را می توان بخشی جداناپذیر از وجود آدمی دانست،به خوب یا بد بودنش اصلا کاری ندارم.بدین ترتیب که با گزیده شدن فرد همواره حالت تدافعی به خود می گیرد،گویی باید با نیرویی مخالف که قصد آزار او را دارد مقابله کند،حتی در مواردی که فرد در تنهایی و خلوت خود به حقیقت آن گزش می اندیشد،هنگامی که به قضاوت می نشیند ،برای فرار از واقعیت همواره آنرا به گونه های مختلف تخطئه می کند،پس می زند و خود را توجیه می کند.اینکار را می توان با زیر سوال بردن نویسنده و تخطئه او انجام داد مثلا نوشته های علی را در مورد زنانگی حاصل شکست در یک را بطه عشقی دانست و یا نظریات او را در باب انبوهه و جمع دلیل انزوا و گوشه گیری او یا مطرود بودنش از جامعه و عدم داشتن توانایی برای ایجاد رابطه عنوان کرد.دلیل این است که در اینجا فرد گزیده شده و این گزش بخصوص در مورد خواننده یک نوشته بسیار شدیدتر است زیرا تنها ارتباط میان او و نویسنده آن نوشته است در حالیکه شاید اگر این گزش از جانب یک دوست یا کسیکه شناختی نسبت به او وجود دارد صورت گیرد واکنش تدافعی در مقابل آن به گونه ای ملایمتر صورت گیرد،بدین ترتیب گزش یک نوشتار از سوی نویسنده ای بی چهره،بعید است که نیوشیده شوداما یک نوشتار از سوی نویسنده ای که کارهایش را دنبال می کنید و او را می شناسید و چهره و وجهه ای در نظر شما دارد شاید که بتواند نیوشیده شود(همه اینها به میزان گزندگی نیز مربوط است).

بعنوان نمونه واقع گرایانه تر می توانم نحوه نقد یک کار هنری مثلا یک فیلم را مثال بزنم.نقاط ضعف یا قوت یک فیلم را می توان بگونه های مختلف نقد کرد،اما نقدی که گزنده باشد راه بجایی نخواهد برد،همانگونه که بزرگترین و برجسته ترین اندیشمندان و متفکران نیز نسبت به نقا دی های تند و گزنده به موضع می افتند.

برای نیوشیدن یک نوشته ابتدا باید بتوان با آن ارتباط برقرار کرد که این ارتباط هم در حین مطالعه و هم در اندیشیدنهای بعد از مطالعه بوجود خواهد آمد،بدین ترتیب همواره نیوشنده باید با بخشهایی از نوشتار ارتبا ط برقرار سازد و بدین وسیله قادر خواهد بود تا جنبه هایی از نوشته را که با آنها موافق نیست یا بگونه ای با آن ناهمگون است(نمی توان این بخشها را برای او زهرآگین نامید) را با تفکر و تعمق هضم کند(به انگبین دگر کردن، باید گفت کسی که می اندیشد و اهل گفتگو است هیچگاه گزیده نخواهد شد،بهرحال وقتی بخواهید شربت تلخی را در کام کسی بریزید،حتی اگر شربت شفا بخش نیز باشد،بایستی که انرا با چیزی بیامیزید تا طعمش را تعدیل کند و با ذائقه انسان سازگار سازد.

اما ژکان طبیب جامعه کثافت زده انبوهه نیست،ژکان خدای چکاننده شربتهای تلخ در کام بیمار انبوهه نیست،ژکان اما به چشم انبوهه زهردار و سمی است،خطرناک و بقول آنها ضد انسان،آری ژکان برای هرزه گان و بی مایگان،برای آنان که در دنیایی عروسکی و صورتی می زیند بسیار گزنده است،و می دانیم که این زهر نه تنها در درون آنها انگبین نمی شود بلکه پادزهر کینه و عداوت و نفرت نیز برمی انگیزد.از سوی دیگر کسانی که نیوشنده نوشته ها و نوشتارها هستند،کسانی که اهل اندیشیدن و گفتگو هستند هیچگاه گزیده نخواهند شد،گزندگی برای آنها معنی ندارد،آنها به دیدگاهها و عقاید جدید و متفاوت می اندیشند،یا می پذیرند و نو می شوند(نه گزیده!) و یا کنار می نهند، زهر در نوشتارهای ژکان برای نیوشندگان زهر نیست،شربتی است گوارا،شراب ژکان بر مومنان انبوهه حرام است و بر نیوشنگان ژکندگی واجب.

به ساده ترین زبان روند تبدیل زهر به انگبین چون تلاش کیمیاگران است:خوب ولی بیهوده،در عمل نوشته های ژکان یا زهرآگین است که پس زده می شود و تخطئه می گردد یا شیرین و گواراست که نیوشیده می شود.

چشته بیان اصیل اندیشه زهر نیست،چشته آن شیرینی نو شدن و تعالی حاصل از اندیشیدن است.آنکس که از روراستی با خود در گاه آه-اندیشگی چیزکی بداند هیچ چیز را دهشتناک نمی یابد.