۱۳۸۳ مهر ۱۲, یکشنبه

زمان

زمان زخمها را التیام نمی بخشد ،زمان درمان ِ درد نمی کند.زمان پس می زند،نفی می کند و می گذرد.

زمان زخمهایم را شیار می دهد،شخم می زند.

زمان زخم را درمان نمی کند،زمان زخمها را پنهان می کند،زیر هزاران مَن کثافت و غبار می پوشاندشان.به فراموشخانه ذهن می سپاردشان،به هرزگی و روزمره گیهای آنچه به زندگی موسوم است،به تکرار هرروزه ما.

زمان زخمهایم را آبیاری می کند،نمک سود می کند.

زمان حرف مزخرفی است وقتی همه چیز تکرار و تکرار است،زمانی که همه چیز تداوم پوچ هرزگیهای ذهن در این آشفته بازار جسم است.اما هنوز جمعه ها دلم می گیرد.

زمان زخمهایم را می بیند،می خندد،می گذرد.

زمان را من و تو شاید که باید می ساختیم،لمس می کردیم گذرانش را،حس می کردیم طراوت نوشدنش را،فرو می دادیم در ریه هایی که قرار بود از ابدیت پر و خالی بکنیم.هه!اما هنوز در گیر و دار همان نخستین داشته هامانیم که زمان مبادا بر باد دهد.

زمان زخم نمی بندد،زخم می زندم.خونچکانش را به تماشا می نشیند.

زمان را یا باید با آنچه زندگی می نامیمش توجیه کنیم،با تکرار بی دورنمای مجموعه ای از عادات و کارها،یا باید در کشاکش تشویشها و اضطرابهایش بایستیم تا کی.

هیچ نظری موجود نیست: