رابطه انسانی چیست؟
رابطه قرادادی{اخلاقی،انسانی ،احساسی، اقتصادی،اجتماعی،سیاسی،...} است دوسویه بر پایه نوعی از اشتراکات در راستای دستیابی به پاره ای اهداف،ارزشها، دستاوردها و ارضای نیازهای گونه گون و بطور کل کسب مطلوبیت.
اما بر سر این اهداف و ارزشها و اشتراکات و گونه ی این مطلوبیت طلبی در پارادایم ِ حنظلی می توان سخن گفت.
رابطه های انبوهه چیستند؟اهداف آنها کدامند؟کدامین ارزشها را نشانه گرفته اند؟رو به سوی ارضای کدام نیازها و کسب کدام مطلوبیتها دارند؟بر پایه کدام اشتراکات شکل گرفته اند؟
سنجه های انبوهه و معیارهای او برای ارزش گذاری و انتخاب فاقد اصالت،اتفاقی ،لذت – محور،تنهایی -سپوز ،سست و سَرسَری و عاری از مولفه های اندیشه ورزی اند.لذا ستونهای شکل دهنده روابط ِ انبوهگی بسیار سست و فروریزنده اند،از این روست که چون اولین سنگ بناها عاری از جدیت در اندیشه ورزی و دقت در انتخاب هستند باقی ِ این بنا نیز بسیار سست و بدشکل در می آید.بنایی که با نسیمی ملایم به ورطه سقوط می افتد.پس چگونه است که این روابط گاه مدتها به درازا می کشند،و گویی بسیار مستحکم و استوار؟
در بازارچه انبوهگی خبری از محک های جدی و خردورزانه و پوست کنی های ژکانی و پرسش از چرایی مفاهیم به چشم نمی خورد،همه هم شکل اند و ندار،لذا این روابط فرومایه توان ارضای نیازهای فرومایه را نیز تا حدی می یابند گرچه در همین سطح نیز دچار ِ تضادها و مشکلات ِ بسیارند.در حقیقت در این بازارچه ،از آنرو که کسی چیزی داشته ای برای عرضه ندارد،چیزی نیز مبادله نمی شود،همه در غرفه هاشان می مانند و به هم لبخند می زنند و از این گذران ِ شادان ِ زندگی و حضور در جمع که مانع از سلطه کوفتگی و افسردگی در گاههایی تنهایی شان می شود لذت می برند. نیازهایی که چنین روابطی را شکل می دهند بدین گونه اند:
- انبوهه در تنهایی،در گاههای حضور مَنیَت احساس ِ وحشت می کند،از آنجا که زندگی او فارق از آفرینش و زایش است لذا در گاههای تنهایی که همگونی برای ژاژخوایی و لودگی و خوشی و فرار از خویش ندارد سایه سنگین این تهی بودگی و بیهودگی بر گرده اش سنگینی می کند،افسرده و سست و نالان می شود.در چنین گاههایی است که نیاز به پارتی و موسیقی پاپ و مسافرت و کوه نوردی و فوتبال و ... را حس خواهد کرد،آنهم در کنار ِ هم وندانش.
- انبوهه از آنجا که چیزی اصیل در زندگی خویش ندارد،از آنجا که فتوحاتش همه کلیکی و توریستی و ماکت واره اند،از آنجا که از چیزهایی لذت می برد که بسیار کم عمر و بی دوامند{چون موسیقی پاپ}از آنجا که خدا و دین و مذهب و ارزشهایش همه عاریتی و مشق واره و فارق از جدیت و خرد ورزی اند،لذا به پا اندازانی نیاز دارد که هرروز فاحشه ای جدید برایش به ارمغان بیاورند و از آنجا که او هیچگونه هنری ندارد،حتی هنر ِ عشق ورزیدن و Making Love،ناچار به گایش و Fuck روی می آورد که پس از آن نیز احساسی کوفتی و حیوانی آزارش خواهد داد تا پاندازانی دیگر و فاحشگانی دیگر.
- در روابط انبوهگی دوستی یک انجام وظیفه است،یک پااندازی ِ متقابل.آنها برای هم مرام می گذارند،یکدیگر را مدیون هم می سازند و این است که از این دور باطل رهایی نمی یابند.دوستی های آنها بسیار خودخواهانه است{البته نه آن خودخواهی که در پارادایم ِ ما پسندیده و باشکوه است}آنها یکدیگر را در یک دور ِ تسلسل گیر می اندازند،آنها نه با بزرگواری و بلند نظری بل به قصد ِ استفاده حیوانی و مادی از یکدیگر به هم محبت می کنند و به هم حال می دهند:الف برای ب کار پیدا می کند چون پولدار است و صاحب موقعیت های زیاد،الف ماشینش را به ب قرض می دهد،ب احساس می کند که بخاطر ِ اینهمه لطف نباید یک کادوی تولد ارزان برای الف بخرد،نباید پیشنهاد او را برای رفتن به کافی شاپ بر خلاف ِ عدم میل رد کند،نباید سر کلاس ِ درس حاضر شود چون دوستش از او خواسته به ولگردی بروند،نباید به برخورد های غیر انسانی و غیر منطقی او ایراد بگیرد،نباید او را ناراحت کند،نباید از برخوردهای زشت و زننده و آزاردهنده او انتقاد کند،ب برای اینکه از سرویسهای الف بیشتر استفاده کند سعی می کند با او صیمیمی تر شود،ب دوست ِ دوست دخترش را با الف آشنا می کند،ب در خیابان فاحشه سوار می کند و به خانه الف می برد،الف خانه اش را در اختیار ب و دوست دخترش قرار می دهد،الف، ب و دوست دخترش را به شام دعوت می کند،...
بدین سان در روابط انبوهگی هیچ نشانی از اندیشه و فربه گی آن و بده بستانهای انسانی و والا و زیبایی به چشم نمی خورد.آنها چون دو حیوان تنها در رفع نیازهای حیوانی هم می کوشند،آنها درواقع دشمنان ِ روان یکدیگرند و با این دوستی ها چون زالو خون ِ یکدیگر را می نوشند،آنها جامه ها و ارزشهای والای انسانی را از یکدیگر می درند و بجایش ژنده پالانهای انبوهگی و عادت واره گی به یکدیگر هدیه می دهند و لبخند می زنند،آنها داشته های ارزشمند انسانی را که چون بهترین نزدیکان ِ فرد هستند از هم می ستانند و به یغما می برند و آنگاه سیاه می پوشند و با گریه به مجلس ختم این نزدیکان می روند و با چشمانی اشکبار به یکدیگر تسلیت می گویند،آنان هم عاملان ِ مصیبت اند و هم آرامش دهندگان ظاهری به گاه ِ مصیبت،هم مایه فقر و نداری یکدیگرند و هم خَیر و حاتم طایی،آنها یکدیگر را به اعتیاد می کشانند و آنگاه با محبت و منت به هم افیون می دهند تا به حال ِ بد ِ خماری دچار نگردند،آنان با عادت دادن ِ هم بزرگترین و زیباترین داشته های انسانی را از یکدیگر می گیرند و آنگاه برای پرهیز از خماری افیون رابطه های خویش می شوند.
- آنها در روابطشان هیچگاه جدی نیستند،هیچگاه به پوست کنی از یکدیگر بر نمی خیزند،آنها نمی دانند که بهترین دوستان در گاههای باید سخت ترین دشمنان هم باشند و بر ضد ِ هم به زیبایی بکوشند،نمی دانند که در گاههایی باید آنچنان گزنده و تلخ باشند که سخت ترین گریه ها را برای دوستانشان به ارمغان آورند.نمی دانند که برای ساختن هر چیز ِ نو گاه باید بی رحمانه ویران کنند.خاصیت تصحیح کنندگی در روابط انبوهه وجود ندارد و آنها تنها تحمیق کننده این گونه روابطند.خمیرمایه گاههای ِ باهم بودگیشان خوشی های لحظه ای و صورتی ، وقت گذرانی ، وراجی های زنانه ، ژاژخوایی های مردانه ، شوخی های مهوع،فرار از سگ ساعتها {که اتفاقا خود آن روابط و نحوه زندگی مسببان آنند}و انجام وظیفه است.دو دوست یا یک جمع صمیمی هیچگاه در کنار هم ساکت نیستند،هیچگاه.آنچه در دوستی های انبوهه کاهش می یابد زبان ِ نگاه است و آنچه رو به فزونی است ابراز احساسات به شیوه Testimonial گونه و سطحی است، در یک جمله انبوهه تنها در رابطه هایشان با هم "حال می کنند"،یکدیگر را می گایند و لذتی حیوانی از این آمیزش می برند.
- در بهترین حالت در روابط انبوهگی اگر فرد پذیرای گرفتن و آموختن باشد تنها گیرنده صِرف و یک طرفه است، به این معنا که طرف مقابل هیچ چیزی برای بخشیدن ندارد.از هر رابطه ای می توان به دو گونه بهره برد:نخست آموزه ها و چیزهایی است که خود ِ فرد مستقیما و بر اثر جدیت در نگریستن و اندیشیدن از آن رابطه می گیرد که این چیزها هیچگونه ارتباطی به نوع ِ آن رابطه ندارند و حتی شاید هرچه رابطه مزخرف تر و ناهمگون تر باشد میزان دریافتیهای فرد افزایش یابد و غنی تر و فربه تر گردد{گفتند ادب از که آموختی،گفت از بی ادبان!}گونه دوم چیزهایی هستند که طرف مقابل ِ رابطه به فرد منتقل می کند و این چیزها خارج از افق دید و اندیشه و نگرش و جهت گیری فعلی او هستند،در این گونه دوم است که هم نقش ِ گیرندگی و هم نقش ِ فرستندگی در رابطه اهمیت می یابد و در اینجاست که نوع ِ رابطه بسیار تعیین کننده است.در روابط انبوهه گونه دوم بدلیل نوع رابطه هیچگاه شکل نمی گیرد و تنها تا حدی می توان از گونه اول سراغ گرفت.
- از آنجا که پایه های روابط انبوهه اندیشه محور،جدی،و بر اساس ِ سنجه های دقیق نیستند.از آنجا که بسیاری از آنها اتفاقی مثلا به دلیل گذراندن ِ یک فاصله زمانی در یک محیط یکسان نظیر مدرسه،دانشگاه و یا محیط کار است و برای گریز از انزوا و تنهایی و بی کسی ِ او طرح ریزی می شود و بر اساس ِ یکسری جاذبه ها و اشتراکات ِ مضحک و سطحی{ نظیر ِ توانایی در خنداندن ، سرگرم کردن ، باحال بودن و یا حتی نقل و قولها و عکس العملهای فیلسوفانه و روشنفکرانه و پزهای فرهیختگی و...} شکل می گیرد و از آنجا که این رابطه ها عادت-محور و مرام-محورند،پس از مدتی هنگامیکه وجوه ِ تضاد و ناهمگونی در این روابط بر اثر کنشها و منشها ظاهر می شود و هنگامیکه تهی بودگی و بی فایدگی این روابط آشکار می شود{که البته رسیدن به چنین مرحله ای نیز نیاز به سطحی از شعور دارد که شاید کمتر در انبوهه یافت شود}باز هم فرد نمی تواند در جهت تصحیح،تعادل یا ویرانی ِ این روابط پیش رود زیرا زیستن بر پایه چنین روابطی هرگونه اصالت،جدیت،منیت و زایشی را از زندگی او گرفته است و اکنون با ترک این روابط افیونی و عادت واره حتی آنقدر توان و اراده نخواهد داشت که دوباره زندگی و رابطه های جدیدی را پایه ریزی کند،لذا مجبور به سازش و عادت به اینگونه روابط کوفتی و بیمارگون می شود و از این روست که خود او نیز بیمار و نژند و بی مایه و بی اصالت می گردد و همواره در این دور ِ تسلسل و تحمیق ِ ابدی باقی می ماند.
رابطه قرادادی{اخلاقی،انسانی ،احساسی، اقتصادی،اجتماعی،سیاسی،...} است دوسویه بر پایه نوعی از اشتراکات در راستای دستیابی به پاره ای اهداف،ارزشها، دستاوردها و ارضای نیازهای گونه گون و بطور کل کسب مطلوبیت.
اما بر سر این اهداف و ارزشها و اشتراکات و گونه ی این مطلوبیت طلبی در پارادایم ِ حنظلی می توان سخن گفت.
رابطه های انبوهه چیستند؟اهداف آنها کدامند؟کدامین ارزشها را نشانه گرفته اند؟رو به سوی ارضای کدام نیازها و کسب کدام مطلوبیتها دارند؟بر پایه کدام اشتراکات شکل گرفته اند؟
سنجه های انبوهه و معیارهای او برای ارزش گذاری و انتخاب فاقد اصالت،اتفاقی ،لذت – محور،تنهایی -سپوز ،سست و سَرسَری و عاری از مولفه های اندیشه ورزی اند.لذا ستونهای شکل دهنده روابط ِ انبوهگی بسیار سست و فروریزنده اند،از این روست که چون اولین سنگ بناها عاری از جدیت در اندیشه ورزی و دقت در انتخاب هستند باقی ِ این بنا نیز بسیار سست و بدشکل در می آید.بنایی که با نسیمی ملایم به ورطه سقوط می افتد.پس چگونه است که این روابط گاه مدتها به درازا می کشند،و گویی بسیار مستحکم و استوار؟
در بازارچه انبوهگی خبری از محک های جدی و خردورزانه و پوست کنی های ژکانی و پرسش از چرایی مفاهیم به چشم نمی خورد،همه هم شکل اند و ندار،لذا این روابط فرومایه توان ارضای نیازهای فرومایه را نیز تا حدی می یابند گرچه در همین سطح نیز دچار ِ تضادها و مشکلات ِ بسیارند.در حقیقت در این بازارچه ،از آنرو که کسی چیزی داشته ای برای عرضه ندارد،چیزی نیز مبادله نمی شود،همه در غرفه هاشان می مانند و به هم لبخند می زنند و از این گذران ِ شادان ِ زندگی و حضور در جمع که مانع از سلطه کوفتگی و افسردگی در گاههایی تنهایی شان می شود لذت می برند. نیازهایی که چنین روابطی را شکل می دهند بدین گونه اند:
- انبوهه در تنهایی،در گاههای حضور مَنیَت احساس ِ وحشت می کند،از آنجا که زندگی او فارق از آفرینش و زایش است لذا در گاههای تنهایی که همگونی برای ژاژخوایی و لودگی و خوشی و فرار از خویش ندارد سایه سنگین این تهی بودگی و بیهودگی بر گرده اش سنگینی می کند،افسرده و سست و نالان می شود.در چنین گاههایی است که نیاز به پارتی و موسیقی پاپ و مسافرت و کوه نوردی و فوتبال و ... را حس خواهد کرد،آنهم در کنار ِ هم وندانش.
- انبوهه از آنجا که چیزی اصیل در زندگی خویش ندارد،از آنجا که فتوحاتش همه کلیکی و توریستی و ماکت واره اند،از آنجا که از چیزهایی لذت می برد که بسیار کم عمر و بی دوامند{چون موسیقی پاپ}از آنجا که خدا و دین و مذهب و ارزشهایش همه عاریتی و مشق واره و فارق از جدیت و خرد ورزی اند،لذا به پا اندازانی نیاز دارد که هرروز فاحشه ای جدید برایش به ارمغان بیاورند و از آنجا که او هیچگونه هنری ندارد،حتی هنر ِ عشق ورزیدن و Making Love،ناچار به گایش و Fuck روی می آورد که پس از آن نیز احساسی کوفتی و حیوانی آزارش خواهد داد تا پاندازانی دیگر و فاحشگانی دیگر.
- در روابط انبوهگی دوستی یک انجام وظیفه است،یک پااندازی ِ متقابل.آنها برای هم مرام می گذارند،یکدیگر را مدیون هم می سازند و این است که از این دور باطل رهایی نمی یابند.دوستی های آنها بسیار خودخواهانه است{البته نه آن خودخواهی که در پارادایم ِ ما پسندیده و باشکوه است}آنها یکدیگر را در یک دور ِ تسلسل گیر می اندازند،آنها نه با بزرگواری و بلند نظری بل به قصد ِ استفاده حیوانی و مادی از یکدیگر به هم محبت می کنند و به هم حال می دهند:الف برای ب کار پیدا می کند چون پولدار است و صاحب موقعیت های زیاد،الف ماشینش را به ب قرض می دهد،ب احساس می کند که بخاطر ِ اینهمه لطف نباید یک کادوی تولد ارزان برای الف بخرد،نباید پیشنهاد او را برای رفتن به کافی شاپ بر خلاف ِ عدم میل رد کند،نباید سر کلاس ِ درس حاضر شود چون دوستش از او خواسته به ولگردی بروند،نباید به برخورد های غیر انسانی و غیر منطقی او ایراد بگیرد،نباید او را ناراحت کند،نباید از برخوردهای زشت و زننده و آزاردهنده او انتقاد کند،ب برای اینکه از سرویسهای الف بیشتر استفاده کند سعی می کند با او صیمیمی تر شود،ب دوست ِ دوست دخترش را با الف آشنا می کند،ب در خیابان فاحشه سوار می کند و به خانه الف می برد،الف خانه اش را در اختیار ب و دوست دخترش قرار می دهد،الف، ب و دوست دخترش را به شام دعوت می کند،...
بدین سان در روابط انبوهگی هیچ نشانی از اندیشه و فربه گی آن و بده بستانهای انسانی و والا و زیبایی به چشم نمی خورد.آنها چون دو حیوان تنها در رفع نیازهای حیوانی هم می کوشند،آنها درواقع دشمنان ِ روان یکدیگرند و با این دوستی ها چون زالو خون ِ یکدیگر را می نوشند،آنها جامه ها و ارزشهای والای انسانی را از یکدیگر می درند و بجایش ژنده پالانهای انبوهگی و عادت واره گی به یکدیگر هدیه می دهند و لبخند می زنند،آنها داشته های ارزشمند انسانی را که چون بهترین نزدیکان ِ فرد هستند از هم می ستانند و به یغما می برند و آنگاه سیاه می پوشند و با گریه به مجلس ختم این نزدیکان می روند و با چشمانی اشکبار به یکدیگر تسلیت می گویند،آنان هم عاملان ِ مصیبت اند و هم آرامش دهندگان ظاهری به گاه ِ مصیبت،هم مایه فقر و نداری یکدیگرند و هم خَیر و حاتم طایی،آنها یکدیگر را به اعتیاد می کشانند و آنگاه با محبت و منت به هم افیون می دهند تا به حال ِ بد ِ خماری دچار نگردند،آنان با عادت دادن ِ هم بزرگترین و زیباترین داشته های انسانی را از یکدیگر می گیرند و آنگاه برای پرهیز از خماری افیون رابطه های خویش می شوند.
- آنها در روابطشان هیچگاه جدی نیستند،هیچگاه به پوست کنی از یکدیگر بر نمی خیزند،آنها نمی دانند که بهترین دوستان در گاههای باید سخت ترین دشمنان هم باشند و بر ضد ِ هم به زیبایی بکوشند،نمی دانند که در گاههایی باید آنچنان گزنده و تلخ باشند که سخت ترین گریه ها را برای دوستانشان به ارمغان آورند.نمی دانند که برای ساختن هر چیز ِ نو گاه باید بی رحمانه ویران کنند.خاصیت تصحیح کنندگی در روابط انبوهه وجود ندارد و آنها تنها تحمیق کننده این گونه روابطند.خمیرمایه گاههای ِ باهم بودگیشان خوشی های لحظه ای و صورتی ، وقت گذرانی ، وراجی های زنانه ، ژاژخوایی های مردانه ، شوخی های مهوع،فرار از سگ ساعتها {که اتفاقا خود آن روابط و نحوه زندگی مسببان آنند}و انجام وظیفه است.دو دوست یا یک جمع صمیمی هیچگاه در کنار هم ساکت نیستند،هیچگاه.آنچه در دوستی های انبوهه کاهش می یابد زبان ِ نگاه است و آنچه رو به فزونی است ابراز احساسات به شیوه Testimonial گونه و سطحی است، در یک جمله انبوهه تنها در رابطه هایشان با هم "حال می کنند"،یکدیگر را می گایند و لذتی حیوانی از این آمیزش می برند.
- در بهترین حالت در روابط انبوهگی اگر فرد پذیرای گرفتن و آموختن باشد تنها گیرنده صِرف و یک طرفه است، به این معنا که طرف مقابل هیچ چیزی برای بخشیدن ندارد.از هر رابطه ای می توان به دو گونه بهره برد:نخست آموزه ها و چیزهایی است که خود ِ فرد مستقیما و بر اثر جدیت در نگریستن و اندیشیدن از آن رابطه می گیرد که این چیزها هیچگونه ارتباطی به نوع ِ آن رابطه ندارند و حتی شاید هرچه رابطه مزخرف تر و ناهمگون تر باشد میزان دریافتیهای فرد افزایش یابد و غنی تر و فربه تر گردد{گفتند ادب از که آموختی،گفت از بی ادبان!}گونه دوم چیزهایی هستند که طرف مقابل ِ رابطه به فرد منتقل می کند و این چیزها خارج از افق دید و اندیشه و نگرش و جهت گیری فعلی او هستند،در این گونه دوم است که هم نقش ِ گیرندگی و هم نقش ِ فرستندگی در رابطه اهمیت می یابد و در اینجاست که نوع ِ رابطه بسیار تعیین کننده است.در روابط انبوهه گونه دوم بدلیل نوع رابطه هیچگاه شکل نمی گیرد و تنها تا حدی می توان از گونه اول سراغ گرفت.
- از آنجا که پایه های روابط انبوهه اندیشه محور،جدی،و بر اساس ِ سنجه های دقیق نیستند.از آنجا که بسیاری از آنها اتفاقی مثلا به دلیل گذراندن ِ یک فاصله زمانی در یک محیط یکسان نظیر مدرسه،دانشگاه و یا محیط کار است و برای گریز از انزوا و تنهایی و بی کسی ِ او طرح ریزی می شود و بر اساس ِ یکسری جاذبه ها و اشتراکات ِ مضحک و سطحی{ نظیر ِ توانایی در خنداندن ، سرگرم کردن ، باحال بودن و یا حتی نقل و قولها و عکس العملهای فیلسوفانه و روشنفکرانه و پزهای فرهیختگی و...} شکل می گیرد و از آنجا که این رابطه ها عادت-محور و مرام-محورند،پس از مدتی هنگامیکه وجوه ِ تضاد و ناهمگونی در این روابط بر اثر کنشها و منشها ظاهر می شود و هنگامیکه تهی بودگی و بی فایدگی این روابط آشکار می شود{که البته رسیدن به چنین مرحله ای نیز نیاز به سطحی از شعور دارد که شاید کمتر در انبوهه یافت شود}باز هم فرد نمی تواند در جهت تصحیح،تعادل یا ویرانی ِ این روابط پیش رود زیرا زیستن بر پایه چنین روابطی هرگونه اصالت،جدیت،منیت و زایشی را از زندگی او گرفته است و اکنون با ترک این روابط افیونی و عادت واره حتی آنقدر توان و اراده نخواهد داشت که دوباره زندگی و رابطه های جدیدی را پایه ریزی کند،لذا مجبور به سازش و عادت به اینگونه روابط کوفتی و بیمارگون می شود و از این روست که خود او نیز بیمار و نژند و بی مایه و بی اصالت می گردد و همواره در این دور ِ تسلسل و تحمیق ِ ابدی باقی می ماند.