Fragile Dreams by Anathema
شاید آن روز مرا آنگونه که هستم دریابی
کشتی ِ شکننده خردشده ای بر غرقاب احساسات
هزاران بار بر تو تکیه کردم
هزاران بار بخشودمت
آگاه...مشتاق...می دانی که می بایست می پیمودمت
اما توقف کردم و ماندم.
شاید از ابتدا می دانستم که آرزوهای شکننده ام بخاطر تو خرد خواهند شد.
امروز خودم را به احساساتم معرفی کردم.
در سکوت ِ درد و تقلا
بعد از این همه سال آنها با من سخن گفتند
بعد از گذشت این همه سال
شاید از ابتدا می دانستم.
شاید
می دانستم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر