۱۳۸۳ آبان ۱۲, سه‌شنبه

Fragile Dreams

Fragile Dreams by Anathema

شامگاهان روحت می آرامد،اما بدان که روزی دردی راستین وجودت را فراخواهد گرفت


شاید آن روز مرا آنگونه که هستم دریابی


کشتی ِ شکننده خردشده ای بر غرقاب احساسات






هزاران بار بر تو تکیه کردم


هزاران بار بخشودمت


آگاه...مشتاق...می دانی که می بایست می پیمودمت


اما توقف کردم و ماندم.






شاید از ابتدا می دانستم که آرزوهای شکننده ام بخاطر تو خرد خواهند شد.






امروز خودم را به احساساتم معرفی کردم.


در سکوت ِ درد و تقلا


بعد از این همه سال آنها با من سخن گفتند


بعد از گذشت این همه سال






شاید از ابتدا می دانستم.


شاید


می دانستم





هیچ نظری موجود نیست: