*{یکی از همان حمله های جنون آمیز همیشگی است. و آیا درد را می توان نوشت؟!به گمانم بتوان نوشت بشرط اینکه با پوست و استخوان رعشه ای را که به جانت می افکند حس کرده باشی.در کتابها و کتابخانه ها و نامهای فلاسفه و چرتِ رختخوابِ خدایی درد را نمی توان یافت. آری!درد را می توان نوشت اما به گمانم مشکل در خوانش و خواننده اش باشد. درد را نمی توان خواند.}
خاطره ها اگر نبودند میان اینهمه بیرق سیاه جرات چنگ انداختن به کدامشان را با روزمرگیهای این کثافتکده به انتخاب می نشستم؟ چگونه هر روز هزاربار به چشمهایی خیره می شدم که فراموشی و وقاحت در پساپشتشان خودنمایی می کرد؟چگونه اینچنین قضاوتهاشان را به خنده می نشستم؟ چگونه این خوکچه آزمایشگاهی را برای تیغ تیز ِ خیل عظیم گوسفندان و ادیبان و فیلسوفان آماده می کردم؟ آنان که یا بوی تعفن جهالتشان بر هواست یا در گنداب اندیشه هاشان و کتابهاشان و کتابخانه هاشان غوطه ورند؟ تو برای من تشریح کن که در این طیف دیوانه کننده،از صورتی تا سیاه یا چه می دانم سفید،ترجیح تهوع با کدامشان را دارم؟با آن توریستها که چون بز اخوش سر می جنبانند و سر در آخور عادت و زندگی و تکرار جهالتها و نداشته هاشان نشخوار می کنند یا آنان که کلکسیون کتاب جمع می کنند؟آنان که کتاب و نام و ایسم از بر می کنند؟ تو برای من بگو که وقتی حتی ذره ای از این جامه نزار و ژنده برخوردها و گویشها و کنشهاشان دست بر نمی دارند پس چیست خاصیت اینهمه کتاب و جمله و فلسفه بافی؟ وقتی عادی ترین قواعد یک برخورد انسانی را نمی دانند و نمی فهند،وقتی قادر به درک ساده ترین مفاهیم رابطه،دوستی ،زندگی و... نیستند،وقتی با آن تلالو فراموشی وقیحانه به همه چیز می نگرند،وقتی با آن فره خداییشان به همه چیز می نگرند و انگشت حقیر قضاوتشان را بر همه چیز می کشند، به جهنم که نیچه و ویتگنشتاین و هایدگر و هزار اندیشمند ِ کله گنده دیگر درباره فلان پدیده کوفتی از فلان بعد ِ فلسفی و بر اساس فلان ایدئولوژی چه بلغور می کنند؟ به دَرَک که این از بعد هرمونتیک است و آن دیگری پدیدارشناسی؟ آنان را نداشته هاشان اینچنین زمینگیر کرده و اینان را به ظاهر خورجین ِ صد من ِ اندیشه هاشان و کتابهاشان ؟ آقایان !قدری از رختخواب گرم چرندیاتتان بیرو ن بیایید،کمی خورجین اندیشه هاتان را که اینگونه سرهاتان را به زیر افکنده سبک کنید ،کمی از رویاهای هگلی که که زمان و مکان واقعی نیستند و ماده وهم است و جهان از چیزی جز ذهن ساخته نشده فاصله بگیرید تا ببینید آنچه را که با برهنگی تمام و عریانی وقیحانه اش چون فاحشگان در هر گوشه و کنار رخ می نماید و خود را عرضه می کند.خانمهای صورتی عزیز!آقایان پاستوریزه و مشغول ِ کار و درگیر و فیلسوف و خوشه چین!این جا همه چیز واقعی است،باور کنید!
* منتظر یک اسم پر طمطراق بودید که بر اعتبار خودم و نوشته ام بیافزاید؟! حیف شد!مال ِ خودم بود!یکی از همان حمله های جنون آمیز همیشگی بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر