خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند میان آنهمه مه و باران وقتی من صورتک لودگی و وقاحت زده بودم و سادیست وار سیاه- خند می زدم به آنهمه باکره گی، وقتی من آن چیزی را بازی می کردم که آنها می خواستند ببینند.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی من منفورترین نقشها را بازی می کردم و سیاهی ِ هزارتوهای پرده ها را می سپوختم در میان آنهمه نگاههای متاثر از شدت بلاهت.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی من دلقک ِ نمایش ِ صحنه های خالی از نگاه بودم و فحش های ناگفته شان مرا لذتی پنهان می بخشید.آنهایی که حتی جسارت فحش دادن هم نداشتند،آنهایی که تنها لبخند می زدند و آزار می دیدند!
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی لکاته ها چارقد ِ وقار سرکرده بودند و فاحشه ها پرده های عصمت و نجابتشان را رفو می کردند.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی من آلت ِ کلکسیونهای دوستی و صمیمیت شده بودم،وقتی ابژه لبخندهای نفرت انگیز شده بودم. وقتی یادآورد ِ دلتنگیهای ِ شیء واره و نابخردانه شان را با کوفتگی های برهنگی ِ من عشق بازی می کردند.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی روی تپه بالای خانه مان به ماه زل زده بودم و فکر می کردم شعله سیگار من را چندهزار سال ِ دیگر از آن بالا می شود دید.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی من در هیاهوی صداها و هجاهای یک عروسی سعی می کردم چهره ای قابل فهم ارائه کنم،وقتی می کوشیدم به شادی و لذت فکر کنم و پرده های تار ِ اشک را که چون همیشه در گاه ِ خوشیهای ِ آنان به سراغم می آمد کنار می زدم و در همین حین خنده ام می گرفت هنگامیکه یاد این حرف ابلهانه او افتادم که من از همه چیز لذت می برم و با همه چیز خواهم ساخت و در همین حین به اینکه نقشم را به خوبی عهده دار شده بودم می بالیدم.
خیابانها خیس ِ شهر دنبال ِ لاشه من بودند میان آنهمه مه و باران وقتی من آنرا همراه خیلی چیزهای دیگر دفن می کردم .
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی من منفورترین نقشها را بازی می کردم و سیاهی ِ هزارتوهای پرده ها را می سپوختم در میان آنهمه نگاههای متاثر از شدت بلاهت.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی من دلقک ِ نمایش ِ صحنه های خالی از نگاه بودم و فحش های ناگفته شان مرا لذتی پنهان می بخشید.آنهایی که حتی جسارت فحش دادن هم نداشتند،آنهایی که تنها لبخند می زدند و آزار می دیدند!
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی لکاته ها چارقد ِ وقار سرکرده بودند و فاحشه ها پرده های عصمت و نجابتشان را رفو می کردند.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی من آلت ِ کلکسیونهای دوستی و صمیمیت شده بودم،وقتی ابژه لبخندهای نفرت انگیز شده بودم. وقتی یادآورد ِ دلتنگیهای ِ شیء واره و نابخردانه شان را با کوفتگی های برهنگی ِ من عشق بازی می کردند.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی روی تپه بالای خانه مان به ماه زل زده بودم و فکر می کردم شعله سیگار من را چندهزار سال ِ دیگر از آن بالا می شود دید.
خیابانهای خیس ِ شهر دنبال لاشه من بودند وقتی من در هیاهوی صداها و هجاهای یک عروسی سعی می کردم چهره ای قابل فهم ارائه کنم،وقتی می کوشیدم به شادی و لذت فکر کنم و پرده های تار ِ اشک را که چون همیشه در گاه ِ خوشیهای ِ آنان به سراغم می آمد کنار می زدم و در همین حین خنده ام می گرفت هنگامیکه یاد این حرف ابلهانه او افتادم که من از همه چیز لذت می برم و با همه چیز خواهم ساخت و در همین حین به اینکه نقشم را به خوبی عهده دار شده بودم می بالیدم.
خیابانها خیس ِ شهر دنبال ِ لاشه من بودند میان آنهمه مه و باران وقتی من آنرا همراه خیلی چیزهای دیگر دفن می کردم .
و آنک گاه ِ سوگواری بزرگ که بر همه ارکانم پنجه می افکند.